پارسی را پاس می‌داریم

ساربانا بار محمل بند سوى قلعه تاریخ‏
سوى کاجستان سبز چامه‏هاى پارسى‏
باز بگشا «نامه‏هاى پارسى»
ما همان چاووش خوانان خراسانیم‏
مِهترى را گر به کام شیر باشد
باز بستانیم‏
«یا بزرگى بعد ازین یا مرگ رویاروى»
این سرود کهنه را با کاروان پیوسته مى‏خوانیم‏
عاشق آن سیستانى زاده عیّار صفّاریم
پارسى را پاس مى‏داریم.
ساربانا!
«بوى جوى مولیان آید همى»
«یاد یار مِهربان آید همى»
خِنگ ما را سوى جیحون بر
«ریگ آمو و درشتیهاى» آن را
بوسه مى‏بخشیم‏
بوى جوى مولیان را،
یاد یار مِهربان،
از نسیم گیوان روزهاى رفته مى‏آریم.
پارسى را پاس مى‏داریم.
ما چنان آواره یمگان‏
«قیمتى دُر درى را»
زیر پاى گله خوکان نمى‏ریزیم‏
پاسبانان نگهداریم‏
پارسى را پاس مى‏داریم‏
ساربانا!
پارسى ما را کهن عشق است.
«عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار ناید سودمند»
سالها را در «حصار ناى» پوسیدیم‏
عاشق و شیداى گنج مادرى بودیم‏
با دراى «کاروان حلّه سوى سیستان» اینک،
پرنیانى را هوار خویش مى‏دانیم.
همصدا با بیهقى غمنامه مى‏خوانیم.
ما عجم را زنده مى‏سازیم با این پارسى.
شعر را تابنده مى‏سازیم با این پارسى.
لشکرى از ابرهاى آسمان آبى دوریم.
مثل باران روى گندمزارهاى واژه مى‏باریم.
پارسى را پاس مى‏داریم.
ساربانا! بانگ بر زن ـ
«کاى خداوندان مال، الاعتبار الاعتبار»
ما دل از هر اعتبار و جاه برکندیم‏
از دل غرناطه تا بنگاله اینک راهپیماییم‏
شهروند بلخ و غزنین و هرى ماییم ـ
عاشق مرو و نشابور و بخاراییم‏
خورجینِ ما زقند پارسى، لبریز است‏
شعر ما از شهدِ ناب پارسى یکسو شکر خیز است‏
ما کجا ساحل نشینان سَبکساریم؟
پارسى را پاس مى‏داریم.
ساربانا!
پارسى گوییم، تازى را بهل‏
«بشنو از نى چون حکایت مى‏کند
«و زجدایى‏ها شکایت مى‏کند»
«کز نیستان تا مرا ببریده‏اند...».
آه، یاد آن نیستان مى‏کشد ما را
زنده مى‏سازد خیال روزهاى رفته از کف را
«یاد باد آن روزگاران یاد باد»
روزگار مستى خیام‏
نعره آن رند دُرد آشام‏
نعره آن رند را از جان هوا داریم‏
پارسى را پاس مى‏داریم.
از نسیم دوره گرد کوچه دلدار مى‏پرسم‏
«کاى نسیم کوى معشوق این چه بوى خرم است»
از کجا مى‏خیزد این باد سحرگاهى؟
از دیار عطرخیز سُغد و فرغانه؟
از «گلستان» یا «بهارستان»؟
از «حدیقه» یا زطرف «بوستان» سعدى شیراز؟
راست گو بوى نسیم عطر افشان از کجاست؟
در هواى این نسیم عطر افشان سخت بیماریم.
پارسى را پاس مى‏داریم.
ساربانا!
«ابر آزارى برآمد باد نوروزى وزید»
بار محمل بند سوى باروى تاریخ.
«بس که در جان حزین و جسم بیمارم تویى»
آن دلیل راه پندارم تویى‏
«شب که توفان جویى چشم ترم آمد به یاد»
در هجوم خوابهایم، گریه‏هایم با تو مى‏گفتم:
ساربانا بار محمل بند؛
از میان کوچه باغ سیستان بگذر؛
راه ابریشم به زیر گامهاى استوار خویشتن طى کن‏
از کنار مرقد بودا ز شهر بامیان بگذر
در خجند و کاشغر یک روز منزل کن‏
از ختن تا طالقان بگذر
کاروانیهاى بیداریم‏
پارسى را پاس مى‏داریم.
ساربانا!
«گرچه هندى در عذوبت شکّرست‏
طرز گفتار درى شیرینتر است»
کیست میدانى که این دُرّ درى‏
آن کلام نغز تاجیک است‏
این همان دیرینه قند پارسى است‏
نغمه سعدى، نواى رودکى است‏
ناله‏هاى جانگداز مولوى است‏
رو «عنب» خوان یا «اُزم»
این همان «انگور» شهد آلوده در چرخُشت تاریخ است.
رو «حریر» و «پرنیان» گوى و «پرند»
این همان ابریشم تابیده در انگشت تاریخ است‏
این پرند و پرنیان را
وین حریر زرفشان را
از دل و از جان خریداریم‏
پارسی را پاس مى‏داریم.

لطیف ناظمی (هم‌میهن افغان)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  ,